whatsapp

داستان میرمولا

در ابتدا اينچنين بوده است كه دستبافتهاى عشايرى و نقوش بر روى ان ، منعكس كننده نحوه زندگى ، طبيعت پيرامون و ارزوهاى ان روزهاى بافنده بوده است. بعدها ان چنان ميشود كه شهر نشينى و تجارت ، خيال كوچ نشين را الوده ميكند و خيال رهاى هنرمند بافنده ، اسير كسب و صنعت شهرى ميشود. خيال سيال بافنده از دست ميرود و تصورات و نيازهاى اشراف نقشبند بافته ها ميگردد. نقوش ساده ، هندسى و ابتدايى از گياهان و حيوانات كه تجلى تعابير فردى انسان كوچ نشين از پيرامونش بوده كم كم به نقوش پرگو ، پيچيده ، غير واقع بدل ميگردد و ديگر هرگز ان رويكرد بيواسطه بافنده پديدار نميگردد.
انچه بعدها ميبينيم البته صنعتى است والا كه خيال سفارش دهنده را به شكوه و تماميت اجرا ميكند.
اين روزها بيشتر بر فى البداهه گى تصوير و طرح تمايل دارم. از تكرار مكررات و اذين كليشه هاى سنتى كه وام دار فرهنگ ايستا است ، پرهيز دارم.
به امروزم نگاه ميكنم ، به اطرافم و ان چه بر من ميگذرد. نقوش در بافته هايم ، گاهى ريشه در قصه اى دور دارد كه تا امروز بدنبالم است و گاهى حادثه اى است كه در كمينم است و بيخبرم.
به آن ، به بافته ، انگونه نگاه ميكنم كه زمينى است كه ميبايست خيال را در ان كاشت.
سالهاى زيادى بر ان رفت تا از سنت گذشته بدانم و باز بدانم كه چكونه اين هنر ازاده و پويا به صنعتى اسير ، جامد و تكرار پذير بدل گشت.

بر اين باورم كه خيال را بايد ازاد كرد و ان موقع است كه بافته ، به هر گونه كه باشد گستره و جولانگاهى خواهد بود براى تجلی اندیشه هنرمند امروز.

دستگاه خود را بچرخانید